Saturday, December 29, 2012

بازمانده ای فراموش شده از کشتی تایتانیک - The Titanic's Forgotten "Survivor"

بازمانده ای فراموش شده از کشتی تایتانیک

The Titanic's Forgotten "Survivor"


 منبع: هافینگتن پست 
 Rainn Wilson :نویسنده
 :ترجمه به فارسی 

در طی چند هفته گذشته بارها به یاد ما آورده اند که کشتی غرق ناشدنی تایتانیک با بیش از 1500 سرنشین در 100 سال پیش در اقیانوس اطلس شمالی غرق شد. این تراژدی، دستمایه ای برای چندین داستان سرایی حماسی شده است. در میان تمام این داستانها، یکی از شگفت انگیزترین آنها مربوط به داستان یک مرد 68 ساله ایرانی ای است که در این کشتی نگون بخت حاضر نبود ولی قرار بود که مسافر آن باشد.
رسانه های اروپایی و آمریکایی از عباس افندی معروف به عبدالبها، با عناوینی چون فیلسوف، پیامبر صلح و حتی رجعت مسیح یاد کرده اند. دوستداران آمریکاییش هزاران دلار برایش فرستاده بودند تا بلیط تایتانیک را خریداری کند و از او تمنا کرده بودند که با نهایت توانگری به آمریکا سفر کند. وی این تقدیمی را قبول نکرد و در عوض پولش را به خیریه داد.
" از من خواسته شد که با کشتی تایتانیک سفر کنم". او بعدها گفت، " قلبم گواهی می داد که نباید چنین کنم".
در عوض عبدالبها سفر دریایی خود را به نیویورک با کشتی معمولی سدریک انجام داد. تمام روزنامه های بزرگ در نیویورک، رسیدن وی و سفر 8 ماهه ای را که ساحل به ساحل پیموده بود، منعکس کردند.این خارجی مولوی به سر(نوعی کلاه شرقی که در دوره قاجار مرسوم بود)  در "ردایی شرقی" صفحه اول خبرها را به خود اختصاص داده بود.
نیویورک تایمز گزارش کرد که پیام او " دوری گزیدن ازانواع تعصبات ملی، نژادی و دینی" است؛ این مقاله همچنین سخنی از عبدالبها را مستقیما نقل کرد که عنوان می داشت:" زمان آن رسیده است که بشر، پرچم وحدت عالم انسانی را بر افرازد و باشد که به واسطه آن قواعد جزم اندیشانه، متعصبانه و  خرافات پایان پذیرد!".
بارها مطبوعات، او را پیامبر و به خصوص "پیامبر ایرانی" خطاب می کردند. یک سرخط خبری، سخنرانی  او را در دانشگاه استنفورد اینگونه پی گرفت که:" پیامبر می گوید که پیامبر نیست!". عبدالبها در حقیقت، رهبر دیانت تازه برآمده بهایی در آن زمان بود؛ هرچند مرتبا پیامبر بودن خود را انکار می کرد.
او امری را که توسط پدرش، بهاءالله در میانه قرن نوزدهم، بنیانگذاری شده بود، ترویج می کرد؛ دیانتی که ریشه در وحدت تمام ادیان داشت. در آن زمان تنها چند صد نفر بهایی در آمریکا زندگی می کردند در حالیکه امروز 150000 بهایی در آنجا ساکنند. همه روزه و در تمام ماهها، جمعیت (گاهی هزاران نفر)از سراسر آمریکا برای شنیدن سخنرانی او گرد می آمدند. او در کنیسه ها مسیح را می ستود، در کلیساها، از عظمت تعالیم حضرت محمد سخن می گفت و در طی سفرهایش افراد نامی ای چون آندرو کارنگی، الکساندر گراهام بل و جبران خلیل جبران علاقه مند بودند که او را همراهی کنند.
اما چگونه عبدالبها، منبع الهامی برای بسیاری شد؟ شخصیت گمنامی  از شرق، که 40 سال از عمرش را به علت اعتقاد دینی اش در زندان سپری کرده بود، مدرسه رسمی نرفته بود و در معرض فرهنگ غربی نیز قرار نگرفته بود.
تصور می کنم که تنها گفتار او نبود که تاثیر می گذاشت؛ چیزی در کردار او متجلی بود. کیت کروی خبرنگار روزنامه آمریکایی نیویورک تریبون نوشته است "او تنها مردی در جهان است که بر سر میز شامش، ایرانی، زردشتی، یهودی، مسیحی و مسلمان در کنار هم گرد می آیند". بعدها این خبرنگار شرح داد که عبدالبها از بنیاد "باوری میشن" (بنیاد خیریه ای که برای بی سرپرستان و یتیمان نیویورک از سال 1879 تاسیس شده بود) در "لوری ایست ساید" نیویورک دیدن کرد، جایی که شخصا 400 سکه نقره به افراد بی خانمان تقدیم کرد.
در طی سفرش به آمریکا، پروتکل تفکیک اجتماعی مرسوم زمانه اش را درسخنرانی هایی که بر روی تمامی مردمان از همه نژادها باز بود، به سویی نهاد. چیزی که خوشایند بیشتر جمعیت در آن زمان نبود. در شرایطی که مدیر هتل گریت نوردرن ( Great Northern)، واقع در خیابان پنجاه و هفتم، به هیچ عنوان به سیاهان  اجازه ورود به هتلش را نمی داد.
این مدیر می گفت:" اگر مردم ببینند که یک فرد غیر سفید پوست وارد هتل من می شود، هیچ فرد آبرومندی حاضر به ورود به این هتل نخواهد شد. در عوض در همان زمان، عبدالبها، ضیافتی چند نژادی، در منزل یکی از پیروانش ترتیب داد که در آن سفید پوستان به خدمتگزاری سیاه پوستان مشغول بودند؛ یک عمل واژگونه و حتی خطرآفرین در آن زمان
باری عبدالبها اظهار داشت که در میان انسانها، رنگ پوست عامل اختلاف است: " حیوانات برخلاف فقدان منطق و شعور، رنگهای مختلف را عامل اختلاف و جدایی خویش نمی نهند. چرا انسان که دارای عقل و شعور است باید چنین کند؟"
سخنان عبدالبها  در نهایت سادگی بیان می شد، در وجود حضار تاثیر می کرد. او همچنین ایده های پیشرویی را برای آمریکایی ها بیان می کرد که حتی تا یک سده بعد آن را به راحتی نمی پذیرفتند؛ هماهنگی حقیقی نژادی و برابری جنسیتی، از میان رفتن فقر و غنای مفرط ، خطرات تعصب ملی و مذهبی و تاکید بر جستجوی آزادانه حقیقت فارغ از هر گونه تقلید. آیا هیچ یک از اینها،  شما را یاد مسائل امسال (2012) نمی اندازد؟
پیامش برای وحدت، در سراسر ملتها در 100 سال پیش منتشر شد؛ باشد که همراه با پیام گاندی، دالایی لاما و مارتین لوتر کینگ، گرامی داشته شود!
عبدالبها در اولین سخنرانی عمومیش در آمریکا در چرچ اسنشن (Church of Ascension) در خیابان فَیت (ّFaith)  ،  پیشرفت مادی آمریکا را در هنرها، کشاورزی و تجارت مورد ستایش قرار داد، اما با این تذکر که باید نیروهای بالقوه روحانی ما نیز پرورش یابد.
" برای پرواز انسان دو بال ضروری است. یک بال، قدرت فیزیکی و مدنیت مادی ست و دیگری قدرت معنوی و تمدن الهی. با یک بال تنها، پرواز ناممکن است"
او این سخنرانی را در 14 آپریل 1912 صورت داد. در همان روزی که کشتی تایتانیک در برخورد با کوه یخی، به زیر آب فرو رفت.

http://behvaraq.blogspot.com/2012/12/blog-post.html
__________________________________________________

The Titanic's Forgotten "Survivor"

Actor

Wikimedia Commons

As we've been reminded innumerable times over the past few weeks, one hundred years ago the "unsinkable" Titanic sank into the North Atlantic, taking with her more than 1,500 lives. The tragedy has made for some epic storytelling.
Of all the stories, one of the most extraordinary is that of a 68-year-old Persian who wasn't, it turns out, actually on the ill-fated vessel, but was supposed to be.
Abbas Effendi -- known as Abdu'l-Baha or "the Servant of God" -- was feted by the press in both Europe and the U.S. as a philosopher, a peace apostle, even the return of Christ. His American admirers had sent him thousands of dollars for a ticket on the Titanic, and begged him to ride in the greatest of opulence. He declined and gave the money to charity.
2012-04-12-titanic.jpg
"I was asked to sail upon the Titanic," he later said, "but my heart did not prompt me to do so."
Instead, Abdu'l-Baha sailed to New York on the more modest SS Cedric. Every major newspaper in New York covered his arrival on April 11 and his eight-month coast-to-coast tour that followed. This turbaned foreigner in "oriental robes" was front-page news.
The New York Times reported that his mission was "to do away with prejudices... prejudice of nationality, of race, of religion." The article also quotes him directly: "The time has come for humanity to hoist the standard of the oneness of the human world, so that dogmatic formulas and superstitions may end."
The press often called him a prophet, especially a "Persian Prophet" (ah, alliteration!). One headline, following his talk at Stanford University, read: "Prophet Says He Is Not A Prophet." Abdu'l-Baha was in fact the leader of the then nascent Baha'i Faith, though he consistently denied the whole prophet thing.
He preached the faith founded by his father, Baha'u'llah, in the mid-1800s, rooted in the unity of all religions. At the time there were only a few hundred Bahai's in the U.S.; today there are 150,000. Day after day, month after month, crowds across America (often in the thousands) flocked to hear him talk. In synagogues he praised Christ. In churches he extolled the teachings of Mohammed. And throughout his travels his company was sought by luminaries like Andrew Carnegie, Alexander Graham Bell and Kahlil Gibran.
2012-04-12-abdul2.jpg
Abdu'l-Baha (right) with his brother Mirza Mihdi/Wikimedia Commons
Just how did Abdu'l-Baha come to inspire so many -- this obscure figure from the east who had spent 40-something years imprisoned for his religion, who had never attended school or been exposed to western culture?
I suspect it has something do with not just what he said, but what he did. "He is the only man in the world who at his dinner table has gathered Persian, Zorastan, Jew, Christian, Mahometan," [sic] wrote the New York Tribune's Kate Carew (the Liz Smith of her era). Later in the piece, sans her trademark levity, she describes Abdu'l-Baha's visit to the Bowery Mission on the Lower East Side -- where he personally handed out silver coins to 400 homeless men.
Throughout his U.S. visit he swept aside the social protocol of segregation by insisting that everywhere he spoke be open to people of all races. Not the biggest crowd pleaser at the time. At the Great Northern Hotel on 57th Street (now the Parker Meridien), the manager vehemently refused to allow any blacks on the property.
"If the people see that one colored person has entered my hotel, no respectable person will ever set foot in it," he said. So Abdu'l-Baha instead organized a multi-racial feastat the home of one of his followers, with many whites serving blacks -- a subversive, even dangerous notion at the time.
2012-04-12-abdul.jpgOnly among humans was skin color a cause of discord, Abdu'l-Baha once remarked. "Animals, despite the fact that they lack reason and understanding, do not make colors the cause of conflict. Why should man, who has reason, create conflict?"
Abdu'l-Baha's talks pierced audiences with a radical simplicity. And yet he advanced ideas that Americans still wrestle with a century later: the need for true racial harmony and gender equality; the elimination of extreme wealth and poverty; the dangers of nationalism and religious bigotry; and an insistence upon the independent search for truth. Any of those ring a bell in 2012?
His mission of unity, spread throughout our nation one hundred years ago, should be celebrated alongside the messages of Gandhi, the Dalai Lama and Martin Luther King Jr.
In his very first public address in the U.S. -- at New York's Church of Ascension on Fifth Avenue and 10th Street -- Abdu'l-Baha hailed America's material progress in the arts, agriculture and commerce, but with a caution to also develop our spiritual potentialities.
"For man two wings are necessary. One wing is physical power and material civilization; the other is spiritual power and divine civilization. With one wing only, flight is impossible."
He gave the talk on April 14, 1912. Later that same day the Titanic struck the iceberg.